کد مطلب:124366 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

بردباری او
[19]-99- خوارزمی می گوید:

مردی از شامیان گفت:پس از صفین، وارد مدینه شدم. نگاهم به مردی كه در آن جا حضور داشت، افتاد و پرسیدم:او كیست؟ گفتند:حسن بن علی علیه السلام. من نسبت به علی علیه السلام،



[ صفحه 103]



از این كه چنین فرزندی دارد، رشك بردم و به آن مرد گفتم:تو فرزند ابوطالبی؟ فرمود:من فرزند فرزند او هستم. من شروع كردم به او و پدرش ناسزا گفتن! و او چیزی نمی گفت. ناسزا گفتن من كه تمام شد، نزد من آمد و فرمود:گویا غریبی؟ گویا حاجتی داری؟ اگر از ما كمك بخواهی، كمكت می كنیم؛ اگر از ما درخواستی داری، برمی آوریم؛ اگر از ما راهنمایی بخواهی، راهنمایی ات می كنیم؛ اگر از ما بخواهی بارت را برداریم، برمی داریم.

مرد شامی گفت:من در حالی از او دور شدم كه نزدم، كسی از او محبوب تر، بر روی زمین نبود. پس از آن، در كار خودم و كار او، نیندیشیدم مگر آن كه خود را خوار و پست یافتم. [1] .

[20]-100- ابن شهرآشوب می گوید:

از موارد بردباری امام حسن علیه السلام، این است كه مبرد و ابن عایشه نقل كرده اند:یكی از شامیان، امام حسن علیه السلام را كه سواره بود دید، و شروع كرد به ناسزاگویی. حسن علیه السلام چیزی نگفت. ناسزاگویی او كه تمام شد، حسن علیه السلام نزد او رفت و با خنده رویی، سلام كرد و فرمود:ای پیرمرد! گویا غریبی؛ شاید به اشتباه افتاده باشی؛ اگر از ما بخواهی، تو را می بخشیم؛ اگر از ما درخواستی كنی، به تو می بخشیم؛ اگر از ما راهنمایی بخواهی، راهنمایی ات می كنیم؛ اگر از ما بخواهی بارت را برداریم، كمكت می كنیم؛ اگر گرسنه ای، سیرت می كنیم؛ اگر برهنه ای، پوشاكت دهیم؛ اگر نیازمندی، بی نیازت كنیم؛ اگر رانده شده ای، پناهت دهیم؛ اگر نیازی داری، آن را برآورده كنیم. اگر نزد ما بیایی و تا وقت رفتن، میهمان ما باشی، برایت بهتر خواهد بود؛ زیرا ما جای فراخ، آبروی بسیار و مال فراوان داریم.

مرد شامی این سخنان را كه شنید، گریست و گفت:شهادت می دهم كه تو جانشین خدا در زمینی، خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد. تو و پدرت، مبغوض ترین خلق خدا نزد من بودید. اینك تو بهترین خلق خدا نزد من هستی. مرد شامی بار سفر خود را به منزل حسن علیه السلام برد و میهمان او بود؛ تا این كه [از مدینه] رفت. او [پس از آن] از دوستان اهل بیت علیهم السلام گردید. [2] .



[ صفحه 104]



[21]-101- اربلی از ابن عایشه نقل كرده است:

مردی شامی به مدینه آمد، و مردی را دید كه سوار استری زیبا است. مرد شامی می گوید:زیباتر از او ندیده بودم، قلبم به او گرایش یافت، پرسیدم:او كیست؟ گفتند:حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام. من از این كه علی علیه السلام چنین فرزندی داشته باشد، دلم پر از خشم و حسد شد. نزد او رفتم و گفتم:تو فرزند علی بن ابیطالبی؟ فرمود:من فرزند او هستم. گفتم:تو فرزند چنین و چنان كسی. او و پدرش را ناسزا گفتم. وی چیزی نگفت و من شرمنده اش شدم. سخنم كه تمام شد، با خنده رویی فرمود:گمان می كنم غریبی، اهل شامی؟ گفتم:آری. فرمود:با من بیا! اگر نیاز به منزل داری، در اختیارت می گذارم. اگر نیاز مالی داری، نیازت را برطرف می سازم. اگر تقاضایی داری، كمكت می كنم. من خجالت كشیدم و از بزرگواری [و] اخلاق او، در شگفت شدم. و [به شام] برگشتم؛ در حالی كه هیچ كسی را چون او، دوست نداشتم. [3] .


[1] مقتل الخوارزمي:131.

[2] المناقب 19:4.

[3] كشف الغمة 561:1.